
I always feel happy, you know why?
Because I don't expect anything from anyone
Expectations always hurt ...
Life is short ...
So love your life ...
Be happy
And keep smiling
Just Live for yourself and ..
Befor you speak ؛ Listen
Befor you write ؛ Think
Befor you spend ؛ Earn
Befor you pray ؛ Forgive
Befor you hurt ؛ Feel
Befor you hate ؛ Love
That's Life …
Feel it, Live it &Enjoy it

I always feel happy, you know why?
Because I don't expect anything from anyone
Expectations always hurt ...
Life is short ...
So love your life ...
Be happy
And keep smiling
Just Live for yourself and ..
Befor you speak ؛ Listen
Befor you write ؛ Think
Befor you spend ؛ Earn
Befor you pray ؛ Forgive
Befor you hurt ؛ Feel
Befor you hate ؛ Love
That's Life …
Feel it, Live it &Enjoy it
حقیقتی کوچک برای آنانی که می خواهند زندگی خود را صد در صد بسازند
اگر
A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z
برابر باشد با
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26
آیا برای خوشبختی و موفقیت تنها تلاش سخت كافیست؟
تلاش سخت (Hard work)
H+A+R+D+W+O+R+K
8+1+18+4+23+15+18+11= 98 %
آیا دانش صد در صد ما را به موفقیت می رساند؟
دانش (Knowledge)
K+N+O+W+L+E+D+G+E
11+14+15+23+12+5+4+7+5= 96 %
عشق چگونه ؟
عشق (Love)
L+O+V+E
12+15+22+5= 54 %
خیلی از ما فکر می کردیم که اینها مهمترین باشند، مگه نه ؟!
پس چه چیز 100 % را می سازد ؟؟؟
پول ؟
پول (Money)
M+O+N+E+Y
13+15+14+5+25= 72 %
نه
اینها كافی نیستند، پس برای رسیدن به اوج چه باید كرد؟!
.
.
.
نگرش (Attitude)
A+T+T+I+T+U+D+E
1+20+20+9+20+21+4+5= 100 %
آری !
اگر نگرشمان را به زندگی، گروه و کارمان عوض کنیم
زندگی 100% خواهد شد
نگرش، همه چیز را عوض می کند
نگاهت را تغییر بده و چشمهایت را دوباره بشوی
همه چیز عوض می شود
درزمانهاي بسيار قديم، وقتي هنوزپاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلت ها و تباهي ها دور هم جمع شدند خسته تر وكسل تر از هميشه.
ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت: بياييد يك بازي بكنيم مثلا " قايم باشك..."
همه از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا" فرياد زد : من چشم ميگذارم. و از آنجايي كه هيچ كس نمي خواست دنبال ديوانگي بگردد، همه قبول كردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمهايش را بست و شروع كرد به شمردن: يك ... دو ... سه ...
همه رفتند تا جايي پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد
خيانت داخل انبوهي از زباله ها پنهان شد
اصالت در ميان ابرها مخفي شد
هوس به مركز زمين رفت
دروغ گفت به زير سنگ ميروم ولي به ته دريا رفت
طمع در كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد .
و ديوانگي مشغول شمردن بود: هفتادونه ... هشتاد ... هشتادويك ...
و همه پنهان شده بودند بجز عشق كه همواره مردد بود و نمي توانست تصميم بگيرد و جاي تعجب هم نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل است.
در همين حال ديوانگي به پايان شمارش رسيد. نود و پنج ... نود و شش ... نود و هفت ...
هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و در بين يك بوته گل رز پنهان شد. ديوانگي فرياد زد : " دارم ميام، دارم ميام..."
اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود زيرا تنبلي ، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود.
لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود . دروغ در ته درياچه و هوس در مركز زمين يكي يكي همه را پيدا كرد.
بجز عشق.
او از يافتن عشق نااميد شده بود . حسادت ، در گوشهايش زمزمه كرد : تو فقط بايد عشق را پيدا كني و او پشت بوته گل رز است.
ديوانگي شاخه چنگك مانندي را از درخت كند و با شدت و هيجان آن را در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صداي
ناله اي متوقف شد.
عشق از پشت بوته بيرون آمد. با دستهايش صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون ميزد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود. او نميتوانست جايي را ببيند.
او كورشده بود.
ديوانگي گفت : من چه كردم، چگونه ميتوانم تو را درمان كنم؟
عشق پاسخ داد : تو نميتواني مرا درمان كني اما اگر ميخواهي كاري بكني راهنماي من شو.
و اينگونه شد كه از آن روز به بعد ...
عشق كور شد و ديوانگي همواره همراه اوست
دانلود متن در قالب پاورپوینت
بار خدایا : به بزرگی چیزهایی که به من داده ای آگاه و قانعم کن تا کوچکی چیزهایی که نداده ای
آرامش قلبم را از من نگیرد.
***
>>>شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم …
>>>شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم
>>>شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم،بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم .
>>> شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.
ادامه مطلب...
آدم های بزرگ,آدم های متوسط,آدم های کوچک
آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند
آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند
آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند
ادامه مطلب...
۱۴ نوامبر مبارک !
این روز توسط انجمن پرستاران اتاق عمل آمریکا در سال 1979 به ثبت رسید.
اکنون به مدت یک هفته از 8 تا 14 نوامبر برگزار میشود
انجمن کارشناسان اتاق عمل ایران